بردیابردیا، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 17 روز سن داره

برای پسرم بردیا

نصیحت و درد دل مادرانه

پسر عزیزم بردیا .....   می دونم روزی که داری این دل نوشته هارو می خونی اینقدر بزرگ شدی که کاملا درک می کنی که دارم چی می گم   این حرفها برای موقعیه که اونقدر بزرگ شدی و عشق زندگیت رو پبدا کردی و پیش من و بابا نیما می گی : مامان و بابای عزیزم این دختر رو دوست دارم...   حالا حرفها چی هستن گل پسرم : باید بدونی زن یعنی چی زن با کوچکترین حرف بدی می شکنه و با کوچکترین نوازشی جون می گیره زن تمام خوبی هاست باید خوب درکش کنی و بهش عشق بورزی اونقدر که هیچ چی نتونه بینتون جدائی بندازه حتی برای یک لحظه ...... خداوند چنان مهربونی تو وجود یک زن قرار داده که می تونه چنان سیرابت کنه و چنان قدرتی بهت بده که ب...
18 خرداد 1392

عمو علی و خاله مونا

پسر خوشگلم عمو علی دوست و همکار باباییه تو تیراژه تعمیرکار موبایله و تو کارش خیلی حرفه ایه .. خاله مونا هم خانومشه که خیلی مهربونه و تو رو دوست داره 3شنبه خونشون شام دعوت بودیم و شما هم کلی غذا خوردی و البته دست پخت خاله مونا خیلی خوبه و کلی هم خوش گذشت     اینم بگم منم خیلی دوستشون دارم ...
16 خرداد 1392

بردیا خیلی باهوش و زرنگی

بردیا پسر خوشگلم ماشالا .... چشم بد کور .... بزنم به تخته .... خیــــــــــــلی زرنگ و باهــــــــــــوشی و من و بابایی بهت افتخار می کنیم کافیه هر کاری رو یکبار ببینی زود یاد می گیری و یادت می مونه و بعد از چند وقت تکرارش می کنی و اینم بگم خیلی هم شیطون بلایی و کارهای خطرناک می کنی خب البته تعجب هم نداره بچه های باهوش شیطون هم هستند....   اینم یه عکس از شیطونی هات :     (خودت رفتی بالای تخت و داری چراغ خواب اتاقت رو هی کم و زیاد می کنی)   وای هر چیزی که می چرخه تا می بینی می گی چخخخ چــــــــــــخ چــــــــخ یعنی چرخ مثل ماشین ، ماشین لباسشویی  ، موتور ، در قابلمه ، .....   ...
16 خرداد 1392

تولد دوست مامان

  عسل مامان جمعه هفته پیش من و بابایی و دائی علی و شما دعوت بودیم تولد دوست مامان خاله مهدیه که یه نی نی خوشگل به نام ستایش هم دارند تولد توی یه باغ بود تو میگون فشم کلی خوش گذشت و البته شب یه خورده سرد شد و ولی شما همچنان شیطونی می کردی و اصلا سردت نبود اونجا من و بابایی با چند نفر آشنا شدیم که شما رو خیلی دوست داشتن و همش بغل اونا بودی و دوست شده بودی باهاشون من بابایی هم یه کم از فرصت استفاده کردیم و چیش هم بودیم و خوش می گذروندیم     اینم چندتا عکس از اون شب .............   ...
16 خرداد 1392

پایان 20 ماهگی شازده کوچولوی من

عشقم ماهگیت هم تموم شد و آقاتر شدی قربونت برم من تو خیلی عسلیییییییییییییییییییییییییییی همش می گی بریم آب بازی خیلی خوشگل می گی آب بازی ..... قربون اون بای غنچه ت برم من با اون دهن کوچولو تند تند می گی آب بازی..... شیکست . عمه . آب . به به . د د . آب بازی . اینجاست . بیا . بابا . مامان . حاجی . ماما جان  اینا کلمه هایی که درست تلفظ می کنی (البته خیلی چیزا می گیا ولی یه ذره با اشتباه) یه کار بد و خطرناک و کاملا پسملونه ای که شما تازگیها انجام می دی ... وقتی می بینم صدات نمیاد میام تو اتاقت و بله می بینم تو تختت نشستی یعنی خودت از تخت می ری بالا (ای وای من) دیروز هم با تینا جون رفتیم تیژاره پیش بابایی و طبق معمول سرز...
28 ارديبهشت 1392

امروز تخم مرغ خورد بعد از مدتی

امروز 25/2/92 با دخترعمو های بابای بابایی و عمه بابایی و دخترهاش و چند نفر دیگه رفتیم بهش مادران کلی خوش گذشت آخه خیلی همشون مهربون و باحالن ... عص اومدیم خونه و من تحقیقاتی که کرده بودم راجع به تخم مرغ که چه جوری طعمش رو عوض کنیم شروع کردم : امروز رفتم نون تست خردیم برای اون نوعی که قرار بود تخم مرغ و با شکر بزنم و نون تست توش خیس کنم و سرخ کنم کاسترد خریدم برای اون فرنی تخم مرغ همراه با کاسترد و شیر و شکر و موز که باهاش پوره تخم مرغ و موز درست کنم (خدایییش وقتی لهشون می کردم تو دلم گفتم این و بعید می دونم بردیا بخوره) خلاصه اول کاسترد رو امتحان کردم چون خیلی بهش امید داشتم ( ولی نخورید که نخوردی نون تست و گفتم غروب می دم که...
26 ارديبهشت 1392

روز مادر

مادر قشنگ ترین و پر معناترین کلمه دنیاست پسر عزیزم..... خیلی به خودم میبالم که این نسبت و لغب و تو به من دادی ماما مام ماما و گاهی وقتا هم ماماجا ماماجا این چیزیه که تو بهم می گی و من دلم می ریزه که واقعا آره انگار لیاقتت رو داشتم و خدای مهربون تورو بهم داده بردیا پسر عزیزم همیشه کنارتم همیشه دوستت دارم همیشه غمخوارتم بیا بیا در آغوشم که هیچ جایی امن تر از اینجا برای تو وجود ندارد ... بردیا وجودم تویی ..... فقط خدایا شکرت                                     &nbs...
14 ارديبهشت 1392

آرایشگاه مردونه

چند روزی بود رفته بودیم خونه مامان طاطا آخه راه پله خونمون و داشتن نقاشی می کردن و بوی رنگ یه وقت شمارو اذیت می کرد شنبه 7 اردیبهشت دکتر نریمان وقت داشتیم و همه چی شما خوب بود شکر خدا یه سری آزمایش برای 1 سال و نیمگی شما نوشت و رفتیم کلینیک پگاه انجام دادیم باید چشم پزشکی و دندون پزشکی هم بریم و نتایج رو باید ببریم پیش دکترت..... از اونجا رفتیم خونه مامان طاطا و 5روز موندیم یه روز عصر هم رفتیم آرایشگاه دمه خونه مامان بزرگت و موهای شما رو خیلی قشنگ کوتاه کرد و آقا بودی آقاتر شدی   5شنبه هم با دختر خاله هات رفتیم آتلیه کلی عکس گرفتیم خیلی خیلی ناز شدن عکسات خدا خدا می کنم زود آماده بشه ...
14 ارديبهشت 1392

بردیا پر از استعداد

امروز 1/2/92 یک کاری کردی شاخ درآوردم سررسید من و برداشتی و با یه خودکار شروع کردی به نوشتن اینقدر ماهرانه این کار و کردی که از تعجب شاخ در آوردم آخه تا حالا بهت یاد نداده بودم که چه جوری مداد یا خودکار بگیری ولی خودت اینقدر درست خودکار و گرفته بودی و خط خطی می کردی (البته باید یه چیزیت به مامان گرافیستت بره خب)       ...
1 ارديبهشت 1392