بردیابردیا، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 17 روز سن داره

برای پسرم بردیا

شمال مرداد 1392

        ١٦ مرداد 1392 رفتیم ساری به همراه مامان مینو و دایی علی و دایی مسعود و خانواده خیلی خیلی خوش گذشت و کلی به شما خوش گذشت اونجا خونه خاله تینا یعنی خواهر زندایی لیدا رفتیم ویدا خانم خیلی مهربونه و 2تا دوخمل ناز (ساغر و درسا) داره که درسا خیلی شبیه دیبا ست و تو هم زود باهاش دوست شدی ....... کلی لب آب رفتیم و شما تو دریا هم رفتی و کلی ماسه بازی کردی شب بود رسیدیم ویلا و شما 7 صبح بلند شدی و پشت سر هم می گفتی دیا دیــــــا نمی دونم از کجا فهمیده بودی که اومدیم دریا چون شب بود و دریا و ندیدی البته ما فرح آباد بودیم 10 کیلومتری ساری . یه روز ناهار هم ویدا جون مارو دعوت کرد خونشون و اونجا هم خیلی خوش گذشت عصرش ه...
24 مرداد 1392

تولد پارمین جون

دیروز 14 مرداد تولد پارمین جوون دعوت بودیم با دوستان عزیزت کلی بهمون خوش گذشت و مامان پارمین سپیده جون کلی خوراکی های خوشمزه درست کرده بود و کلی خوردیم   اینم چند تاز عکساش :               اینم یه عکس هنری از شما شازده در حال پرتاپ لگو     امشب هم خونه عموی مهربون بابایی (عمو ناصر) افطاری دعوتیم فردا هم به امید خدا می ریم شمال از بس که دیا دیا کردی عسلم بابایی گفت حتما باید بریم چون پسرم خواسته هههه من و هم با خودتون می برید ههههه با دایی ها و خاله مهنازینا می ریم . ...
15 مرداد 1392

دایی علی رفته مسافرت

دایی علی چند روز رفته گرجستان و ما دلمون براش یه ذره شده خدا کنه زود بیاد توام که منو کشتی از بس گفتی دایی عیی دایی عه یی ......   شیطون من خیلی خوب حرف می زنی جمله می گی منظورت و می فهمونی این و می خوام این و نمی خوام می گی امروز عمو نوید خونمون بود و داشتیم فیلمای کوچولوییاتو می دیدیم که فیلم شمال پارسال و گذاشتیم کپلی بودی وای کچلمون کردی و هی در و نشون می دادی بریم د  یا د یـــــــــــــــا دیا دیا دلت دریا خواست و آب بازی الهی قربونت برم کارهای بابایی کمتر بشه انشالا می ریم دیا...
8 مرداد 1392

شام با خانواده بابایی

شنبه 5مرداد بابا منصور و مامان طاطا و عمو نوید و دعوت کردیم شام رستوران مرکزی جمشیدیه ولی شما رو نبردیم چون واقعا نمی گذاشتی آب از گلومون پایین بره چه برسه به شام خیلی شیطونی آقا پسری .......   یه شام خوشمزه خوردیم و کلی حرف زدیم و خوش گذروندیم البته جـــــــــای شما هم خالی بود عشقم                                      ...
8 مرداد 1392

اولین پارک ارم آقا بردیا

جمعه 28 تیر روز ماهگرد جنابعالی تصمیم گرفتیم با خاله ها و دایی مسعودینا بریم پارک ارم وای خیلی خوش گذشت بهمون بابا نیما هم زودتر از مغازه اومد و رفتیم اینقدر بازی کردی که دیگه بازی های مناسب سنت تموم شده بود و بازی های بزرگتر و می خواستی البته من و بابایی هم کلی بازی کردیم شما رو دایی مسعود برد من و بابایی و تینا و ساینا و دنیز هم رفتیم چندتا بازی ترسناک سوار شدیم خیلی خوش گذشت خیلی برات فرق داشت با سرزمین عجایب آخه فقط شهربازی اونجارو رفته بودی اینم باز چند تا عکس از اون شب :                       جای همه خ...
31 تير 1392

تولد 2 سالگی آقا رادین

٥شنبه 27 تیر تولد آقا رادین گل گلاب بود و من بابایی و تینا جون و شما گل پسری دعوت بودیم و اولین تولد 2سالگی بچه های کلوپ تابستون 90 شروع شد به سلامتی انشالا همتون 120 ساله بشید آمیــــــن.   اینم چند تا از  عکساش             ...
31 تير 1392

ماشین نو

شازده کوچولوی مامان 12 تیر ماشین جدیدمون (سمند ال ایکس مشکی )و تحویل گرفتیم و کلی خوشحال شدی آخه عاشق ماشین هستی و هر چی ماشین طلایی می دیدی می گفتی بابا حالا هم که هرچی ماشین مشکی می بینی می گی بابا قربون اون هوشت برم من ....... 206 سفید هم می بینی می گی دایی پژو 405 نقره ای می بینی می گی دایی کلا تو هر چیزی که به ماشین ربط داره زود استاد شدی عسلم ....                                چند روز بعدش هم رفتیم تیراژه پیش بابایی آخه بی ماشین خیلی سختمون بود تو این هوای گرم و رفتیم اون فروشگاهی ک...
22 تير 1392

کارهای جدید

دیروز 20 تیر خونه خاله مهتاب مهمونی بودیم برای دایی مسعود سوپرایز کرده بود نولدش و و همه بودیم و خیلی خیلی خوش گذشت مخصوصا به شما با دختر خاله هات شب وقتی داشتیم می اومدیم خونه تا مانتو و روسری دیدیم تنم داد و بیداد گردی که نه نه نه نــــــــــــــــــــه باژی باژی نـــــــــــــه پاهاتم می کوبیدی زمین وای اینقدر بامزه شده بودی که نگو من و بابایی اینقدر بوست کردیم و چلوندیمت که نگو یعنی داری بزرگ می شی وای قربونت برم که دوست داشتی بمونه (تازه تو ماشین هر آهنگی که جنابعالی دوست داری ماهم باید گوش کنیم زورگو)   و امروز داشتم ناخن هاتو می گرفتم و دونه دونه می ذاشتم رو بلوزم که گم نشه و بندازیمشون دور ........... دیدم داری به ناخن ها...
22 تير 1392