بردیابردیا، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 17 روز سن داره

برای پسرم بردیا

پایان 25 ماهگیه شازده کوچولو

آقا بردیای گل ما ماهگیت هم تموم شد به سلامتی . عسل مامان خیلی خوب جمله می گی حتی گاهی وقتها من تعجب می کنم که این جمله های سخت رو از کجا یاد گرفتی از روی کارت های آموزشیت 6 تا کلمه می تونی بخونی : بابا - آب - مو - جارو - گل - توپ . عزیزم خیلی باهوشی از خدا تشکر می کنم به خاطر این استعداد و هوش . کمی آروم تر شدی و بیشتر سرگرم سی دی و اسباب بازیهات می شی . نوه همسایه بالاییمون اسمش غزل تو بهش می گی غزل خانوم تو خونه هی موبایلتو بر می داری و می گی : الوووو غزل سلام  خانم بیا اینجا بادکنک بخر بیا ..... وای بیچاره غزل خانم بادکنک هم باید بخره برای جنابعالی 5شنبه 9 آبان هم عروسی عمه غزل خانم دعوتیم ولی من و بابایی تصمیم گرفتیم شمارو نبر...
1 آبان 1392

مامان بهاره

بردیای خوشگل مامان 2 روزه می گی مامان بخاره گاهی وقتها هم می گی مامان بهاعه ولی خیلی قشنگ می گی قربونت برم یعنی دلم و می بری خیلی خوب جمله می گی خیلی نسبت به سنت باهوشی همه می گن بردیا خیلی باهوشه خیلی می فهمه ........ چند روز پیش رفته بودیم بیرون و برات یه ساعت خریدم عاشقشی و حتی شبها هم نمی زاری از دستت درش بیارم وقتی کاملا خوابت برد بازش می کنم و یه خورده سر و صدا درمیاری از خودت یعنی من فهمیدما مامان ولی خیلی خسته ام چیزی نمی گم ههههه اینم یه چندتا عکس از تیپ جدیدت و کیفی که مامان مینو برات گرفته       ...
5 مهر 1392

تولد 2 سالگی گل پسرم

شازده کوچولوی مامان و بابا 2 سالگیت مبارک .......                              عزیز دلم 5 شنبه 28 شهریور 1392 دقیقا روز تولدت  جشن بزرگ و باشکوهی با تم باب اسفنجی برات گرفتیم با حضور دوستان گلت همراه با پدر مادرهاشون و فامیل های عزیز : مامان مینو و دایی علی . مامان طاطا . عمه نیکا و عموسعید ، خاله مهناز و خانواده ، خاله مهتاب و خانواده ، دایی مسعود و خانواده ، دختر عمه بابایی با خانواده ، پسر خاله بابایی با خانواده ، دختر دایی های مامان مینو با خانواده . عمو یاسر و عمو مرتضی دوستهای بابایی .&n...
1 مهر 1392

ترک پستونک

عسل مامان 4 روز تو ترک پستونکی الهی بمیرم برات که چقدر اذیت شدی روز 4شنبه 13 شهریور وقتی خواب بودی پستونکهاتو قیچی کردم و از خواب که پا شدی گفتی مه مه منم یکیشو دادم بهت گذاشتی تو دهنت و درش آوردی گفتی عه عه این نه این نه کی یعنی اون یکی و بده اونم دادی مثه همون درش آوردی و ناراحت شدی منم گفتم خواب که بودی پیشی بدجنس اومد و مه مه هاتو اینجوری کرد بعد هی نگاهشون می کردی و می گفتی ایشی اایشی و.... کلی هم گریه و زاری من و بابایی هم همش سرت رو گرم کردیم و بیرون بردیمت و هی دوتا پستونک رو با هم می ذاشتی تو دهنت و گاز می گرفتی با حرص بمیرم برات عسلییییی و امروز روز 4 تو ترکیته و خیلی بهتری ولی از صبح که پا می شی خیلی حرف می زنی ههههههه...
17 شهريور 1392

عزیز دردونه

پسر گلم یه چند روزه که خیلی خوب حرف می زنی و جمله های کوتاه می گی توی فیلم هایی که ازت می گیرم کلی حرف زدی قربونت برم هر جوری که می شه منظورت و می فهمونی .......... امشب مامان مینو خونه ما خوابیده آخه بابایی رفته پیش دایی علی , داشتیم من و مامان مینو با هم حرف می زدیم که یهو مامان مینو گفت بردیا رو نگاه کن ..... تلفن رو برداشته بودی و می گفتی : بابا ایــــــــا مام مووو و مامانی اینجاست دقیقا جمله ای که گفتی وایییییی جیگرتو   آخه دل من و همه رو بردی . شام خونه مامان طاطا بودیم بابا منصور می گفت به بردیا نباید هیچی بگین دعواش کنید من ببینم ناراحت می شم از دستتون .... منم گفتم آخه بردیا باید تربیت بشه اونم گفت من نمی ...
11 شهريور 1392

تولد وانیا گلی رفیق فابریک

٣١ مرداد 1392 تولد وانیا خانم دعوت بودیم و بیشتر دوستهای خوبت هم حضور داشتن گل های تابستون تیر و مرداد و شهریور . مامان وانیا جون طبق معمول خیلی زحمت کشیده بود و غذاهای خوشمزه درست کرده بود دستش درد نکنه به شماها هم گیفتهای خوشگل خوشگل داد .ای خدواند مهربون همه این گلهای زیبا و دوست داشتنی رو 120 ساله کن و عاقبت همه این عزیزارو به خیر و سربلندی رغم بزن آمیــــــــن .             اینم از آخر مهمونی بردیا و وانیای خسته (قربون جفتتون برم من)     ...
2 شهريور 1392

حرف زدنت و قربون

الان ساعت 1نصف شبه 31/5/92 و بابایی خوابیده من و شما هم داشتیم تو اتاق حرف می زدیم و منم لاک می زدم که بهت گفتم بردیا فردا کجا می ریم : یه ذزه نگاه نگاهم کردی و گفتی ته ته لود مــــانیا الهی قربونت برم که جمله های قشنگ می گی آخه فردا تولد وانیا گلی دعوتیم البته من حالم بهتر شده امروز زیر سرم بودم و دکتر آنتی بیوتیکم و عوض کرد خیلی بهترم از عصری دنیز و مامان طاطا و عمه نیکا و الهام دختر عموی بابایی اومدن پیشمون تنها نباشیم . ...
31 مرداد 1392

پایان 23 ماهگی

شازده کوچولوی مامان ماهگیت هم به امید خدا تموم شد و وارد آخرین ماه از 2 سالگیت شدی و 1ماه دیگه تولدته و شمع 2 رو فوت می کنی انشالا 120 ساله بشی و همیشه سالم و سلامت و موفق زندگی کنی تدارکات تولدت رو شروع کردم انشالا امسال هم یه تولد خوبی مثه پارسال بشه آمـــــــین. خیلی خوب حرف می زنی جمله می گی منظورتو کاملا می رسونی خیلی باهوشی فقط کافیه من یا بابایی یا بقیه یک ف بگیم جنبعالی می رین فرحزاد و بر می گردین   چند روز مامان مریض شده و زیاد حال نداره مثه سرماخوردگیه همش مواظبم یه وقت ازم نگیری آخه کلی تولد دعوتیم دوستت دارم عسلم. ...
29 مرداد 1392