بردیابردیا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه سن داره

برای پسرم بردیا

روز موعود

1390/7/5 0:23
نویسنده : مامانه بردیا
517 بازدید
اشتراک گذاری

بالاخره روز آخر فرا رسید عزیزم ............

niniweblog.com

28 شهریور ساعت 8:30 صبح روز دوشنبه عشق مامان و بابا به دنیا اومد ...........

بردیا جونم همش فکر می کردم وقتی به دنیا بیای چقدر حرف دارم که بزنم ولی واقعاً به عشقی رسیدم که حرف زدن در موردش بی فایدست

اون روز وقتی توی اتاق عمل به دنیا اومدی و روی یه تخت کوچولو که فقط چند متر با من فاصله داشت گذاشته بودنت و تمیزت می کردن من فقط با صدای گریه تو گریه می کردم و دلم می خواست بیام و خودم همه کارهاتو انجام بدم تا زودتر بغلت کنم وای باورم نمی شد اونی اون ور تر از من داره گریه می کنه پسر منه ............. (بازم گریم گرفت.........)

توی اتاق عمل 2 تا خاله مهربون (خاله آیدا و خاله سوگند) پیشم بودن و منو همراهی می کردن تا رسیدن به تو کلی دوستشون دارم می دونم که توام دوستشون داری تازه اولین کسانی بودند که تورو دیدند راستی این دو تا خاله دکترهای مهربونی هم هستند یه روزی که که زبون وا کردی باید خودت ازشون تشکر کنی .....

الان 5روزته و من تونستم یکم راحت بشینم وبیام این مطلب و توی وبلاگت بزارم ........

شیر نمی تونستی بخوری ولی باهزار زحمت و زور از دیروز داری گوش شیطون کر شیر می خوری(شیر خودم و) من و بابایی تقریباً توی این 5روزه همش بیداریم تا صبح .... یه بی خوابی واقعا شیرین من که اگه بتونمم بخوابم ولی نمی خوابم همش می ترسم یه رویا باشه دیدن تو وایییییییی که عاشقتم جیگرم .....

niniweblog.comاینجا توی اتاق عمل هستی که کلاه صورتی گذاشتن روی سرت

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

منم دیگه
29 دی 92 0:32
الهی فداش شم چه نازو معصومه واااااااااااااااااااااااااااای دلم میخاد بخولمش