آخرین بیرون دونفره من و بابایی
پنجشنبه ١٧ تیر با بابایی تصمیم گرفتیم بریم شام بیرون و بابا نیما گفت کجا بریم من گفتم بریم درکه آخه دلم یه جای ختک می خواست گفتم شاید الان اونجا خنک باشه .....
خلاصه رفتیم خیلی شلوغ بود ولی تونستیم جای پارک گیر بیاریم و یه جایی بریم بشینیم و شام بخوریم عزیزم خیلی خوش گذشت ان شاءا... هر چه زودتر بتونیم سه نفره بریم بیرون قربونت برم
روز قبلش هم رفتم پیش دکترم و گفت همون روز ٢٨ شهریور منتظرت باشیم اما اگه یه وقت حالت اوِژانسی پیش اومد برم سریع بیمارستان ولی خودمم هم فکر نمی کنم زودتر از ٢٨ شهریور بیای بعد از دکتر هم رفتم خونه خاله مهناز با مامان مینو شب خوابیدیم آخه خاله مهناز تنها بود عمو احمد و بچه ها رفته بودن طالقان کلی بیدار بودیم حرف می زدیم از زایمان و نگهداری از تو که چقدر روزهای سختی در انتظاره .....
توی چند روز باقی مونده باید یه مقدار خوته تکونی داشته باشیم من و بابای چون فکر نمی کنم تا یه مدت وقت سر خاروندن داشته باشم