روروک
امروز 10 خرداد 1391 وقتی که صبح از خواب بلند شدی صبحونت رو خوردی و گذاشتمت تو روروک خودمم مشغول کارهای جشن دندونیت بودم که یهو دیدم یه چیزی خورد پشت پاهام وقتی برگشتم دیدم شما با روروک از اون سر آشپزخونه پا زدی و اومدی رسیدی به من نمی دونی چقدر ذوق کردم اینقدر بوست کردم که ناراحت شدی ههههههه خب چی کار کنم شازده پسرم با روروک راه می ره از صبح هم گیر دادی به در لباسشویی فکر کنم تا چند روز دیگه از جا درش بیاری قربونت برم (فدای سرت)
فردا هم جشن دندونی جنابعالیه کلی از دوستات رو دعوت کردم دیروز با تینا و ساینا رفتیم یه لباسی برات خردیدم که نگو ماشالا خیلی بهت میاد خود فروشنده وقتی لباس دید تنت کلی ازت عکس گرفت خوشتیپی به خدا قربونت برم دوستت دارم خیلییییییییییییی
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی